باز دوباره این سایه سهمگین پیدایش شد ؛
با صدای موزیکال تلفن همراهت
خود را به نشنیدن زدم
لحظه ای با چشم باز خوابیدم
این کاهوهای بیچاره در دستم ریز ریز شدند
گوچه فرنگی قرمز که سرحال بود؛
حال نوبت توست تا ریز شوی
رعشه بود یا حسادت!
دچارش شدم
مخصوصا دیدم تو مثل یک پرنده مردنی
در قفس در حال پر پر زدن هستی
به کوچه رفتی
و من
در آشپزخانه در حال سلاخی کردن سبزیجات
بازگشتی
و من
روترش کرده , با غضب با نگاهی آمیخته
به خشم با نفرت
امتداد نگاهم را گرفتی
مثل همیشه خود را به نفهمی زدی
سوزش درد در کتف راستم را احساس کردم
و تو سوت زنان به تماشای تلویزیون پرداختی ......&&&
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |